بازدید امروز : 163
بازدید دیروز : 44
کل بازدید : 804168
کل یادداشتها ها : 374
خبرگزاری دانشجویان ایران - تهران
سرویس: نگاهی به وبلاگها
این روزها انتخاب شغل از گذشته خیلی سختتر شده است. این مساله سه دلیل دارد: یکی اینکه امروزه شغلهای خیلی بیشتری نسبت به گذشته وجود دارد، دوم اینکه تعریف شغلهای مختلف تغییرپذیرتر هستند و آخر اینکه سطح توقع خیلی بالا رفته است.
به گزارش سرویس نگاهی به وبلاگهای خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، در وبلاگ "مدیریت توسعه" به نشانی http://mahmodig. blogfa.com به برخی نکات جهت انتخاب شغل اشاره شده و آمده است: چه چیز واقعا برایتان اهمیت دارد؟ چه چیز سر حوصلهتان میآورد؟ چه کاری را آنقدر دوست دارید که اگر برایش به شما دستمزد داده شود، احساس گناه میکنید؟ این سوالات میتواند به شما کمک کند یکی از مهمترین عناصر انتخاب شغل را پیدا کنید؛ یعنی ارزشها. ارزشهای شما تکیهگاه احساسی کاری است که انجام میدهید. در شغلهایی که خوب نتیجه میدهند معمولا بین ارزشهای شخصی فرد و کاری که انجام میدهند، هماهنگی وجود دارد. جستجوی کارتان را با ارزیابی ارزشهایتان و نوشتن آنها با دقت و وضوح هرچه تمامتر، شروع کنید.
مهارت چیزی است که طریق انجام آن را یاد گرفتهاید. استعداد چیزی است که با آن به دنیا آمدهاید. درک تفاوت بین این دو اهمیت بسیاری دارد. ممکن است در کاری مهارت داشته باشید اما برایتان جالب نباشد. اما این احتمال وجود دارد که اگر استعداد کاری را دارید، بین آن استعداد خاص و ارزشهایتان تطابق وجود داشته باشد. این یعنی شما از انجام کارهایی که در آن استعداد دارید بسیار بیشتر لذت میبرید تا کارهایی که مهارت انجام آن را آموخته باشید.
تعیین اولویتها؛ همه ما اولویتهای خاصی در زندگی خود داریم. در برخورد خود با دیگران، در طرز فکر خود و تصمیمگیریهایمان، در ارجحیت دادن به مفاهیم در مقابل انسانها یا برعکس و میزان راحتی خود با ابهامات زندگی. برای خیلی از افراد، این اولویتها در سطح ناخودآگاهشان عمل میکند اما شدیدا بر عملکرد ما با دیگران تاثیر میگذارد. شاید این سوالها بتواند در فهم این قضیه کمکتان کند: آیا خودتان را فردی شهودی میدانید؟ آیا رفت و آمدی هستید یا دوست دارید بیشتر در خانه بمانید؟ در رویارویی با تصمیمگیریها، آیا به واقعیات تکیه میکنید یا احساساتتان؟ پاسخ شما به این سوالات شما را به کاری که باید انجام دهید نزدیکتر میکند.
تجربه؛ هیچ جایگزینی برای تجربه وجود ندارد، هرچه بیشتر بهتر است. میتوان گفت تقریبا همه مشاغل از بیرون، متفاوت از درون آن به نظر میرسند. اگر به تازگی وارد بازار کار شدهاید یا میخواهید شغلتان را تغییر دهید، با افرادی صحبت کنید که در آن شغل دست دارند. شغلی در آن زمینه یا صنعت برای خود پیدا کنید و مطمئن باشید همانی خواهید بود که همیشه میخواستید و به هیچ وجه فقط به یک تجربه کاری تکیه نکنید. تا آن جا که میتوانید در زمینه کاری خود، تجربه بیندوزید. با تجربه خواهید فهمید که کاری به دردتان میخورد و با ارزشها و اولویتهایتان جور است یا نه.
تخصص اندوزی؛ در این دنیای مملو از اطلاعات تکنیکی، فشار زیادی برای تخصصی کردن علوم یعنی بیشتر و بیشتر دانستن در مورد یک رشته محدود است. این خطرناک است، چون این احتمال وجود دارد که شدیدا از رده خارج شوید. خیلی افراد کارشان را به این علت از دست میدهند که بهتدریج دیدی کانونی نسبت به کس یا چیزی که هستند و تواناییهایشان پیدا میکنند. بحث قدیمیتخصص گرایی در مقابل کلیگرایی این روزها نامی تازه گرفته است: متخصص کلیگرا. یعنی کسی که باوجود داشتن شمای کلی از کار، در زمینههای مختلفی از آن تخصص پیدا کرده است. این روزها سواد به این گفته میشود. اینکه تا میتوانید درمورد موضوعی که دوست دارید در زمینه کاریتان اطلاعات جمع کنید و مقصد و هدف آن رشته را دنبال کنید.
انتخاب شغلی که بتوانید 110درصد به آن متعهد شوید؛ تعهد پایین و عملکرد متوسط این روزها به هیچ وجه قابل قبول نیستند. مشکل اینجاست که ممکن است زمانی پی به مفهوم این جمله ببرید که دیگر از کار اخراج شده باشید. پس چطور باید خودتان را محافظت کنید؟ اگر کاری را پیدا کنید که بتوانید 11 درصد به آن متعهد شوید، هیچوقت با چنین مشکلی مواجه نخواهید شد.
بنا کردن سبک زندگی براساس درآمدتان نه توقعاتتان؛ خیلی از شغلهایی که این روزها به دنبال نیروی کار است، وعده میدهد که طی دو سال حقوق میلیونی برایتان درست کند. مشکل اینجاست که خیی از تازه واردان به آن کارها با این ایده وارد آن کار میشوند و خرج و مخارجشان را هم با همان ایده انجام میدهند. یک راه بهتر برای شروع این است که درست از همان آغاز کار، سبک زندگیتان را طوری ساختاربندی کنید که بتوانید 10 درصد از حقوقتان را هر ماه کنار بگذارید. پسانداز عاقلانه همیشه یکی از بهترین راههای پیشرفت بوده است.
تمایل به ایجاد تغییر و تطابق؛ اگر مراحل قبلی که ذکر شد را مطالعه کنید، جای تاکید بر روی هدف را خالی میبینید. دلیل آن این نیست که اهداف اهمیت ندارند بلکه هدف شما معمولاً از همه آن عوامل دیگری که به آن اشاره شد، مثل ارزشها، مهارتها، استعدادها و ... ناشی میشوند و حتی اگر آنها را در دفترتان یادداشت کنید یا روی آینه بنویسید، باز هم نمیتوانید نیاز به تغییر و انطباق و سازگاری با شرایط جدید، رشد خودتان و توسعه فرصتهایتان را بپوشانید.
تفاوت اینجا بین "جهت" و "برنامه" است. مورچه برای خود جهتی دارد اما برنامه ندارد. او میداند که به کجا میخواهد برود و برای رسیدن به آنجا از هیچ تلاشی فروگذار نمیکند. اما آن مورچه این جهت را جایی ننوشته است فقط با اطمینان کامل میداند که جهت اصلی او به آن سمت است و باید به آنجا برسد. جهت شغلی دنیای امروز هم به همین منوال است.